هیأت خلوتی داشتند. خیلی خیلی خلوت. یک اتاقکی بود، یک پارچه ی سیاه، یک دستگاه صوتی و دو سه تا دلسوخته. یکی که چهارزانو هم نشسته بود، چشم هایی بادامی داشت؛ مانند افغانی ها. صلابت خاصی در چشم هایش موج می زد. حدس می زدم رئیس هیأت فاطمیون، او باشد. یک دلسوخته ی دیگر که ریش پرپشتی داشت، آمد دستگاه را روشن کرد، دو زانو نشست و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. سین» را توک زبانی ادا می کرد. سوز عجیبی در صدایش بود که شعله اش، دل مرا به آتش می کشید. اخلاص، از حنجره اش می بارید. آن شب، هیأت فاطمیون، آن اتاقک محقر انگار خود خود کربلا بود. من هیأت نرفته نبودم؛ کربلا نرفته هم نبودم اما آن شب، گویی با هردو چشمم می دیدم سوختن خیمه ها در آتش را.

 

+چند روز پیش فهمیدم خادم یا رئیس هیأت فاطمیون، کسی نبود جز همان دلسوخته ای که اخلاص از حنجره اش می بارید.

باران، موسیقی خلقت

صدای خالص

قرآن با صوت خوش لک لک ها...

هنگامی که قلم تو را صدا می‌زند...

هیأت ,یک ,فاطمیون، ,دلسوخته ,ها ,آتش ,هیأت فاطمیون، ,اش می ,می بارید ,آن شب، ,حنجره اش
مشخصات
آخرین جستجو ها